فرهنگ و هنر

این جا نه گلی دیدم نه بلبلی

آفتاب نیوز :

گاری کوپر (1901-1961/1280-1340) هنرپیشه ی معروف آمریکایی صاحب دو جایزه ی اسکار، در دهه ی 30 چنان در ایران محبوبیت داشت که وقتی در اواخر خرداد 1335 به ایران آمد، به محض این که پایش را در فرودگاه گذاشت مردم برای ابراز ارادت به سمتش هجوم بردند آن چنان که تا چند روز بعد می ترسید قدم از هتل محل اقامتش بیرون بگذارد! در همان زمان خبرنگار اطلاعات هفتگی به دیدارش رفت و حاصل این دیدار شد گفت وگویی کوتاه و خواندنی که در اطلاعات هفتگی به تاریخ 25 خرداد 1335 منتشر گردید. در ادامه بخش هایی از این گفتگو را می خوانید:

راست است که سال ها پیش وقتی در طلب شغلی به یکی از استودیو های فیلم برداری هالیوود مراجعه کردید به شما جواب دادند: «قیافه ای بلاهت آمیز و دست های درازی داری و با این ترتیب بهتر است در مغازه ای به شغل فروشندگی بپردازی؟»

خوب، آن وقت شما چه کردید؟

هیچ! [خنده]راست است که شما بعد از شنیدن این جواب قیافه ای چنان غم انگیز و در عین حال مضحک به خود گرفتید که دل کارگردانی که آن حرف را به شما زده بود به حال تان سوخت و اجازه داد در فیلمی جزء سیاهی لشکر ها بازی کنید؟

بله!

بعد چه شد؟

هیچ!

راست است که شما به نقاشی علاقه دارید و این علاقه از بچگی در شما بوده و در مدرسه کاریکاتور معلم و مدیر را می کشیده اید و، چون کاریکاتور مضحک و زننده ای از مدیر مدرسه ی خود رسم کرده اید شما را از مدرسه اخراج کردند؟

[با اخم هایی درهم کشیده]نه آقا! من خودم مدرسه را ترک کردم.

از 80 فیلمی که تاکنون بازی کرده اید کدام یک را خودتان بیش تر می پسندید؟

فیلم «زنگ ها برای که به صدا درمی آیند»

ولی…

می دانم چه می خواهید بگویید… بله من در سال 1942 برای بازی در فیلم «گروهبان یورک» و ده سال بعد برای بازی در فیلم «ماجرای نیمروز» جایزه ی اسکار گرفتم، ولی خوب این جایزه را دیگران به من دادند برای این که لابد آن ها این دو فیلم را بیش تر پسندیده بودند، اما اگر قرار بود خود من جایزه ای به خودم بدهم قطعا این جایزه را برای ایفای رل «جردن» در فیلم «برای که زنگ ها به صدا درمی آید» می دادم می دانید من با ارنست همینگوی نویسنده ی آن کتاب دوست هستم. سال هاست با هم دوست صمیمی هستیم… روزگاری بود که تقریبا هر روز یکدیگر را می دیدیم… یک بار خود ارنست به من گفت که تصویری که در موقع نوشتن کتاب «برای که زنگ ها به صدا درمی آید» از «جردن» قهرمان داستان در نظر داشته تصویر خود من بوده است.

می گویند شما خیلی کم حرف هستید و بنابراین من باید خیلی بر خود ببالم که این همه برایم حرف زدید.

اوه چیزی نیست وقتی آدم چانه اش گرم می شود…

راستی عقیده ی شما درباره ی کشور ما چیست؟

شنیده بودم که کشور شما کشور گل و بلبل است، اما در این دو روزه اصلا صدای بلبل نشنیدم. گل هم در آمریکا بیش تر داریم. ولی راجع به تمدن باستانی شما بی اطلاع نیستم. حالا هم از هجومی که مردم در روز ورودم در فرودگاه به من آوردند می ترسم به خیابان های شما بروم. می ترسم با این قد درازم، زیر دست و پا له بشوم…

در زندگی به چه چیز هایی علاقه دارید؟

به زنم و دخترم… در سال 1933 که من با زنم «ساندرا شاو» ازدواج کردم او خوشگل ترین دختر های آمریکا بود. امروز هم به نظر من ساندرا زیباترین زنان جهان است. بعد از این دو از اسب های اصیل و سگ های خوب هم خوشم می آید. برای سرگرمی هم تنیس بازی می کنم و گاهی بریج.

وقتی خسته شدید چه می کنید؟

خستگی در می کنم!

چطور؟

چطور ندارد می خوابم. می دانید من در هر جا و در هر حالی که باشم می توانم به هر اندازه که دلم بخواهد بخوابم. فقط مثل این که در مملکت شما کمی این قاعده به خورده، زیرا در شب اول و و دوم تا نزدیک صبح هر کاری کردم خواب در چشمانم راه نیافت.

شما تاکنون در نقش های مختلف و احیانا متضادی از یک عاشق دل داده دل سوخته تا یک دزد سنگ دل و یک قهرمان تیراندازی و سوارکاری تا یک مهندس یا پزشک عالی قدر به روی پرده ی سینما آمده اید و البته همه را هم در منتهای هنرمندی بازی کرده اید. فقط ممکن است بگویید خودتان چه رل هایی را بیش تر می پسندید؟

رل گاوبازان را… برای این که بر روی هم در این نقش نیز بیش از سایر رل ها بازی کرده ام و بعضی وقت ها چنان محو کار می شوم که به نظر می آیم اصلا خودم هم یکی از آن ها هستم.

بفرمایید سن شریف چقدر است؟

مرا پنجاه ساله معرفی کرده اند و برای آن که بدم نیاید نوشته اند که قیافه ام مثل آدم های 40 ساله می ماند. اما حقیقت این است که الان… بیش تر از نیم قرن در این دنیا زیسته ام و قیافه ام هم به نظر خودم مثل آدم های شصت وپنج ساله به نظر می آی.

مشاهده مطالب بیشتر

انتشارات فرهنگ و هنر

با قلمم، شما را در جادوگری و زیبایی کلمات می‌آموزم.
دکمه بازگشت به بالا